سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

سورنا توپولی

ما رفتیم شیراز

سلام دوستای گلم خوبید؟ من تو این چند روز نمی نوشتم چون حس نوشتن نبود واقعا و البته اتفاق خاصی هم نمی افتاد که بخوام بنویسم حالا اومدم بگم ما داریم برای یه هفته میریم شیراز تا من پیش خواهرم بمونم و مامان و باباییم بتونن برن محلات آخه مادرم(مادر مامانم)یه عمل خیلی سخت داشتن و مامان میخوات بره دیدنشون چند روزی رو بمونه پیششون دعا کنید برای مادرم چون حالشون خوب نیست عمل سختی بوده براشون منم خیلی دلم میخوات برم اما چون سورنا جونی شلوغ میکنه و مادرم نیاز به استراحت و آرامش دارن من نمی تونم برم وقتی برگشتم میام پیشتون فعلا بای مراقب خودتون باشید دعا کنییییییییییییییییییییید ...
27 مهر 1391

روز کودک مبارک

سلام عزیزانم خوبید؟ روز کودک مبارک باشه به همه ی نی نی های قشنگ و مامانای مهربونشون برای داشتن این فرشته های آسمونیَ فکر کنم اینروزا همه ی خیلی سرشون شلوغ بوده هرچند اول مهر که میات همه مشغول مدرسه و بچه ها و کارهای دیگه میشن اما ما هم با اینکه مدرسه و دانشگاه نمی ریم بازم حال و هوای مهر دگرگونمون میکنه منکه اینجوریم شما رو نمی دونم اما بدجوری دلم برای مدرسه و شیطنت هاش و درس نخوندناش تنگ شده خب چکار کنم شیطنتهاش رو بیشتر دوست دارم دیگه نه که فکر کنید من شیطون بودماااااااااا نه اصلا اینجوری نیست حتی همین حالا هم دختر خوبیم و شیطونی نمی کنم درضمن تنبل و درس نخون هم نبودم همیشه درسمو می خوندم ...
16 مهر 1391

خدای لیلی!!!

روزی مجنون از میان سجاده مرد نمازگزاری عبور کرد. مرد گفت: هی! مگر نمی بینی که با معشوق خود راز و نیاز میکنم؟ مجنون گفت: من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی؟!   وای اینو الان یه جایی خوندم خیییییییییییییلی برام جالب بود گفتم شما هم بخونید واقعا جالب بود نه؟؟؟ ...
16 مهر 1391

سری سوم عکسها(انزلی_سر مل)

سلام دوستان اینم سری سوم عکسها اینجا شب اولیه که رسیدیم انزلی و ساعت تقریبا 12 بود که ما زدیم از خونه بیرون و رفتیم بلوار انزلی تو یکی از اون جاهایی که هم قهوه خونه هم رستوران هم قلیون و همه چیز با هم دارن نشستیم سورنا هم حسابی شیطنت میکرد اینجا اولش بود یه کم بی حال بود بعد تازه سرحال شد اینجا یه گربه ی خیلی خشگل و تپلی دید و داشت برای ما توضیح میداد که پیتی(پیشی) پیتی و خواست بره پایین پیش پیشی بازی کنه که خب موفق هم شد این پیشی بیچاره خوابش میومد و سورنا یه ربع ساعتی از این تخت به اون تخت و از این آلاچیق به اون آلاچیق دنبالش کرد تا بالاخره خسته شد و یه جا ایستاد استراحت...
12 مهر 1391

یه مرحله ی جدید

این یکی دو روزه پسرم کلمات جدیدی یاد گرفته مثل: زیبا که خیلی قشنگ تلفظش هم می کنه شاهین رو دیگه نمیگه هاشین و میگه شاهین نسرین رو نمی گه نتین میگه نسین عباس رو نمیگه عباسی میگه عباس و مهمتر اینکه یاد گرفته میگه سلام البته کامل نمیگه ولی قشنگ میگه مونا رو قبلا نمی تونست بگه ولی الان میگه نونا و دیگه اینکه وقتی چیزی بهش میدی خیل خشگل میگه ننون (ممنون) و اینکه همین الان من شروع کردم از شیر بگیرمش چون دیگه تقریبا دو سالش شده و خیلی اذیتم میکنه بیشتر بازی میکنه تا اینکه بخوره و دکتر خودش هم گفت باید هرچه زودتر از شیر بگیریش چون مشکل کم خونی داره و غذا نمی خوره براش ضرره و بهش لطف می...
12 مهر 1391

سری دوم عکسها(چالوس_کندلوس)

خب اینم سری دوم تا سورنا خوابه من می تونم به این کارا برسم اینجا همون پارک کندلوس همچنان و ما تو قسمت کافی شاپش رفتیم و جای همگی خالی چای نوشیدیم و سورنا هم با یه پفک که آقا سعدی براش خریده بود علنا دهنه همه رو صاف کرد چرا؟چون همه رو مجبور میکرد بخورن دید به بزرگترا جواب نمیده رفت سراغ یه نی نی که با مامان و بابای خودش قهر بود و جدا نشسته بچه ی بیچاره رو خفه کرد که بگیر بخور اونم می گفت مگه نمی فهمی نمی خوام سورنا هم انقدر اصرار کرد تا پفک مالید به لباس بچه ی بیچاره و کلا اشکش رو در آورد و منم شرمنده بودم فقط چون هر چی می رفتم دنبالش نمیومد و جیغ می کشید آبرومون رو میبرد آهان این پفکه رو گفتمااا ...
9 مهر 1391

سری اول عکسهای سفر(چالوس_کندلوس)

من بالاخره با سری اول عکسا اومدم  اول می خوام عکسای کندلوس رو بزارم خیلی عالی بود و خیلی خوش گذشت و ما بر خلاف هر سال دیگه خود چالوس نوشهر رو نرفتیم و فقط رفتیم کندلوس ویلای آقا سعدی و فرحناز جون (دوستای دوران فوق بابا کامبیز) یه چیزی رو از همین الان بگم نگید نگفتی سورنا کلا اجازه نمیداد من ازش عکس بگیرم کل مسیر(حتی توی سربالایی ها و شیبهای زیاد)خودش راه میرفت و اجازه نمیداد کمکش کنیم یا دستش رو بگیریم واسه همین سرعت می گرفت فرار میکرد و من بدبخت عین این خبرنگارا و عکاسهای پاپارازی باید دنبالش میرفتم تا بلکه بتونم یه عکسی ازش بگیرم بنابراین احتمال داره تو چند تا عکس سورنا رو فقط به عنوان پیش زمینه در حاشی...
9 مهر 1391

یک روز نبودن بابایی

سلام به همه خوبید؟ من؟منم تقریبا خوبم دیروز عصر بابا کامبیز با پرواز از عسلویه رفت تهران آخه پروازای لامرد به تهران یک روز بیشتر در هفته نیست و... خلاصه که رفت و مونا جونم اومد پیشمون خدا رو شکر سورنا خیلی بهتر از اون چیزی که من تصور میکردم بوده و منو خیلی اذیت نکرده پسرم آقا و جنتلمنه دیروز عصر تو فرصتی که خاله مونا رفت خونه تا عباس بیات خونه و برگده پیش ما سورنا بهانه گرفت و شروع کرد به غرغر کردن و بابایی گفتن منم گفتم پسر خوبی باش تا ببرمت پارک آماده اش کردم و زنگ زدم به مونا که که ما داریم میریم پارک تو هم بیا اونجا گفت نه من تو راهه خونه تونم بزار با هم میریم ما هم با سورنا رفتیم سوپریه کنار مجتمع براش خو...
9 مهر 1391

اطلاعیه ... اهم اهم ....یه خبر خوب .... ک ک ک

سلام دوستای گلم میدونم می دونم خیلی بد قولی دارم می کنم ولی ببخشید به خدا تقصیر خودم نیست لب تابم مریض شده چند روزه حالا هم رفته بیمارستان امیدوارم امروز و فردا دیگه درست شه که من دق کردم با لب تاب کامبیز هم که میام وب انگار اومدم مهمونی و راحت نیستم خونه ی خود آدم یه چیز دیگه است واسه همین هنوز موفق به گذاشتن عکسا نشدم پس معذرت می خوام ولی هدفم امروز از اومدن این بود که یه خبر خوب که امروز بهم داده شده رو با شما شریک شم و خوشیهامو باهاتون قسمت کنم می گن اگه خوشیهاتو با بقیه قسمت کنی چند برابر میشه واگه غصه هاتو با بقیه در میون بزاری کمتر میشن و سبکتر خب بالاخره خبر اینه که.......... ..........
9 مهر 1391

ما برگشتیم،یوهووووووووو

سلام سلام سلام به همه ی دوستای کوچولوم و مامانای گل و مهربونشون خوبین؟امیدوارم که روزگار به کامتون بوده باشه و مهر قشنگی رو شروع کرده باشید برای من که دیگه ماه مهر بوی مدرسه و دانشگاه رو نمیده متاسفانه دلم برای مدرسه و درس خوندن لک زده دلم می خواست موقعیت برام جور بود فوق لیسانسم رو می گرفتم یا یه رشته ی دیگه رو شروع میکردم حیف مغز آدمه بیخودی یه جا افتاده باشه به خدا بگذریم چون من اگه بخوام از درس خوندن بگم دلم پره آخرشم اشک همه در میاد چون همیشه برای من مثل تراژدی می مونه خب بالاخره ما از سفر قندهار برگشتیم البته جمعه شب خونه بودیم اول که رسیدیم قفل کتابی که به در زده بودیم باز نمیشد از ما اصرار از اون...
9 مهر 1391
1